امام مجتبی(ع)-ولادت
مجموعه ی صفات خدا می شود حسن
اسماء ذات، وقت دعا می شود حسن
نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز، قبله ما می شود حسن
صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا
یا می شود حسین، و یا می شود حسن
جبریل هم به رتبه ما غبطه می خورد
وقتی که همنشین گدا می شود حسن
این رنگ سبز، رنگ مقام سیادت ست
امروز سیدالشهدا می شود حسن
گرچه غروب کرد، محرم طلوع کرد
خورشید ظهر کرببلا می شود حسن
از برکت "حسین حسین" گلوی ما
یک روز می رسد همه جا می شود "حسن"
معلوم بود از حسد آل عایشه
روزی بدون صحن و سرا می شود حسن
از تخته پاره های بهم دوخته شده
با زحمت حسین، جدا می شود حسن
از تیرها مقطعه کردن عجیب نیست
"حا، سین، نون" هجا به هجا می شود حسن
اهل بیت(ع)-عاشقانه
آن کس که سر به مقدم جز او نمی زند
چون کلب راه پرسه به هر کو نمی زند
این نامرتبى مرا سرزنش نکن
آشفته حال شانه به گیسو نمى زند
لنگى که پهن کرده ام اینجا عبادت است
سجاده با گلیم گدا مو نمی زند
دل که نسوخت گریه به هق هق نمی رسد
شمع سحر نسوخته سوسو نمى زند
توحید را به غیرت پروانه داده اند
می سوزد و به هیچ کسى رو نمی زند
مجنون بدون دم زدن عاشق نمی شود
پس نیست عاشق آن که دم از او نمی زند
عاشق همیشه پشت سرش حرف می زنند
اما ز پا مى افتد و زانو نمى زند
جاروکش تشرف گریه است این مژه
بیهوده چشم را مژه جارو نمی زند
با یک نگاه تو جگرى خون شد از دلم
زخمى که چشم می زند ابرو نمی زند
می میرم و ز وصل تو حرفى نمی زنم
حرف وصال را که سیه رو نمی زند
گیسو سپید کرد زلیخا به پاى تو
از این به بعد دست به گیسو نمی زند
حضرت علی اکبر(ع)
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز می کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند
نانی که می پزند به همسایه می رسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند
این سفره دارها که شدم میهمان شان
بعد از بیا، برو ست، ولی با بمان خوشند
ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند
با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند
در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند
بر بام خانه مشعل دارالکرم زدند
مناجات با خدا
عمری تباه کردم عمر گران بها را
دیدم ره درست و رفتم ره خطارا
دشمن مرا صدازد از دوست غافلم کرد
دنبال غیر رفتم گم کردم آشنارا
درسینه آه دارم درد گناه دارم
جز توبه نیست درمان این درد بی دوارا
هم مرگ پیش پاو هم عمر رفته از دست
یارب ببخش مارا یارب ببخش مارا
گیرم زدر برانی در پشت در بمانم
غیراز در تو دارم یاسیدی کجارا
من برده ام همیشه کوه گناه بردوش
تو کرده ای هماره با بنده ات مدارا
از خویش نا امیدم لا تقنطوا شنیدم
یأس مرا گرفتی دادی به من رجارا
هرکس زپادر افتد بردامنی زند چنگ
ای خاندان عصمت من دامن شمارا
میثم تمام عالم آرند سر به سجده
هرکس گرفته خاکی تو خاک کربلا را
مناجات با خدا
پر شکسته ی من را ببین خدای کریم
ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم
نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی
تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم
به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت
نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم
خمیده ، با سر زانو ، شکسته و نادم
به سویت آمده ام این چنین خدای کریم
به یاد حرف اویسم ... ببخش عبدت را
که با غریبه شدم همنشین خدای کریم
نریز آبرویم را به پیش چشم همه
نگیر بر گنهم ذرّه بین خدای کریم
اگر چه روسیهم عاشق علی هستم
شفیع من شده حصن حصین خدای کریم
*
به خاطر گل روی علی مرا بخشید
همین خدای رحیم و همین خدای کریم
*
علاج درد گناهم هوای کرب و بلاست
مرا ببر به بهشت برین خدای کریم
بهانه دارم و دلتنگ کف العباسم
شبیه حضرت امّ البنین خدای کریم
افطار
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب
است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه خود را به گمانش که شب است
زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهند
این عجب نقطه خال تو به بالای لب است
یارب این نقطه که به بالا بنهاد
نقطه هرجا غلط افتاده مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و من از آن می ترسم
که لب لعل تو آلوده به ماء العنب است
منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هرکه را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش ادب است
مناجات با خدا(محرم)
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط
کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید... فقط
حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط
صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط
مناجات با خدا
آنان که گفتهاند "نگارم" همهش تویی
"معشوقم و نگارم و یارم" همهش تویی
اسماء، تو، صفات، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو
فرصت نمیکنم بشمارم، همهش تویی
توحید را من از فقرا ارث بردهام:
"من هیچم و هرآن چه که دارم همهش تویی"
به داده و نداده تو شکر میکنم
"دارم" همهش تویی و "ندارم" همهش تویی
کار تو بود جنس مرا هرکسی خرید
آنکس که داد رونق کارم همهش تویی
فرقی نمیکند که چه ذکری گرفتهام
روی لبم هرآن چه بیارم همهش تویی
کوچه به کوچه حبّ تو را جار میزنم
حمّال دورهگردم و بارم همهش تویی
مناجات با خدا
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
کجاست دیده ی روشندلان باطن بین
نگاه نیک نظر را به هر کسی ندهند
تو بی هنر ! که به فکر و خیال دل بستی
معطلی ، که هنر را به هر کسی ندهند
ادب ، نیاز اساسی سالکان ره است
رموز طی سفر را به هر کسی ندهند
چه داغها ، چه بلاها ، چه رنجها باید
یقین که سوز جگر را به هر کسی ندهند
شنیده ام ز بزرگان معرفت یاران
خلوص و دیده ی تر را به هر کسی ندهند
کسی که اهل شهادت نبود نا اهل است
بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند
قسم به راهب نصرانی و سه ساله ی شام
طواف کعبه ی سر را به هر کسی ندهند
سوی حسین به فردای محشر ای یاران
جواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند
دعای عهد بخوان رجعتی اگر خواهی
که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند
اموال کریمان
آن را که به جز قُربِ خدا هیچ ندارد
هنگام ِ بلا، غیر ِ دعا هیچ ندارد
از لُکنَتَم ایراد نگیرید . . . بلالَم
دل مایه یِ قُرب است صدا هیچ ندارد
باید به مقامات نظر داشت ، نه اسباب
موسی همه کاره ست ، عصا هیچ ندارد
پروانه پرش سوخت و من یاد گرفتم
عاشق شدنم غیر بلا هیچ ندارد
از جانبِ گیسوی نگار است که خوشبوست
از ناحیه یِ خویش ، صبا هیچ ندارد
اموالِ کریمان همه اش مالِ فقیر است
اصلاً چه کسی گفته گدا هیچ ندارد؟!
امام حسین(ع)-مناجات
بگو برای دلم از الست بنویسند
ز شوق اول و شوقی که هست بنویسند
سبو ،سبوی تو باشد دگر ملالی نیست
به پای من همه مدهوش و مست بنویسند
چه قدر بوسه به مُهرت زدم ، و می ترسم
خدا نکرده مرا بت پرست بنویسند
گناه اگر دل تنگ است و عشق شش گوشه
بگو درشت و به صد ناز شصت بنویسند
برات کرببلا را بگو که در مشهد
کنار پنجره دل تا شکست بنویسند
برای چشم تو مردن اشاره ....لازم نیست
به کار خیر ، دگر استخاره لازم نیست
غم دل
گفته بودی که بیایی غمم از دل برود
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
پایم از قوت رفتار فرو خواهـــد مانـــد
خنک آن کس که حذر کرد پی دل برود
گرنداده ست همه عمر کسی دل به خیال
گر بیاید به سر کوی تو بی دل برود
کس ندیدم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آنکس که به شب آید غافل برود
ساربان تند مران ورنه چنان می گریم
که تو ناقه و محمل همه در گل برود
سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود
باکم از کشته شدن نیست از آن میترسم
که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود
گر همه عمر "صبوحی" خوش و شیرین باشد
این سخن ماند ندانم که چه با دل برود